آرتین جونآرتین جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

گل پسری

الو گفتن گل پسر همزمان با رونمایی پنجمین مروارید

سلام عشق مامان هزار ماشالله که روز به روز داری بزرگتر میشی و هر لحظه چیزجدید کشف میکنی ،عشق من هزاران بار خدارا شاکرم بخاطر سلامتی و هوش و ذکاوت شما و..جیگر مامان امروز که مشغول بازی بودی متوجه شدم موبایلم میگری کنار گوشت هی میگی أ....أ.....هزار ماشالله بعد ازظهر بابایی حدود ساعت سه اومده بود خونه سبزی پلو، سبزی قورمه ،بادمجان خریده بود که فریز کنیم ,(به برکت وجود شما و خیر و برکت مروارید های شما ودر اولویت خواست و اراده خدا و به لطف رزاق بودن خداوند جمعه گذشته بابایی به یکی از خواسته های دلش رسید و یخچال ساید بای ساید دوو خرید.ان شالله خدا برای همه بسازه ،به بابایی تن سالم و عمر طولانی بده گره از مشکلاتش باز شه تا به مراد دلش برسه ...ان شاا...
22 مهر 1393

عید غدیر

سلام به گل پسرم اولین عید غدیر بیرون دلی شما مبارک،الهی به حرمت نام امیرالمومنین تمامی لحظات زیر سایه این مولا خوشبخت و دلشاد و سربلند باشی،ان شاالله.گل پسر مامان که به قول بابایی داری مرد میشی از طریق وبلاگ شما به مادرجون شمالی که سادات هستش تبریک میگیم و براش دعا میکنیم به حرمت حضرت فاطمه خدا عمر طولانی و باعزت بهش هدیه بده تا جای خالی پدرجون برامون پر کنه.ان شاالله،جیگر و عشق مامان از خودت بگم در این شب بزرگ قبل از اومدن بابا جون داشتم غذا درست میکردم   اومدی کنار سماور  تا بازی کنی یهو دیدم برای چندثانیه ایستادی،وقتی بابایی اومد مشغول بازی باهاش بودی دوباره چند ثانیه کوتاه ایستادی بابایی کلی خوشحال شد ومنو صدا کرد گفت پسرم خودش...
20 مهر 1393

اولین عید قربان بیرون دلی گل پسر

سلام به گل پسر بازی گوش ،مامانی پنج شنبه و جمعه خانواده بابایی خونه ما مهمونی بودند،مادرجون شمالی روز جمعه تماس گرفت و ما رو برای روز عید دعوت کرد بابایی هم دعوتش را قبول کرد من فکرش نمیکردم قبول کنه ،خیلی خوشحال شدم ناگفته نماند بابایی به عشق شما قبول کرد خلاصه شنبه سریع کارهای خونه رو انجام دادم و وسایل جمع کردم مشغول خوندن دعای عرفه بودم بابایی اومد حاضر شدیم و به امید خدا حرکت کردیم ساعت سه و چهل دقیقه بعدازظهر بود ،به امام زاده هاشم رسیدیم چند دقیقه ای ایستادیم و چای خوردیم حدود ساعت هشت بود رسیدیم شما خوابت برده بود مادرجون با کلی ذوق اومد بغلت کرد ،اولش کمی گریه کردی بعدش آروم شدی و مشغول بازی دایی مهدی از مشهد برات بلوز و شلوار پاییز...
16 مهر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسری می باشد